o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بازیگره فهمیده بود سرطان داره و میمیره. داد میزد: چیکار کنم خدا ؟؟ . . . . . . . . . مادربزرگم از اینور تلویزیون با گریه میگفت: توکل کن پسرم، چای نبات بخور😑 @~@~@~@~@~@ یه فامیل داریم ضامنم شد؛ وام گرفتم قسط ندادم افتاد زندان . . . . . . . . . تازگی آزاد شده براش بنر زدن "یا ضامنِ یابو"😐😂 @~@~@~@~@~@ مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه یکی چشمش یکی هم روی دستش . . . . . . . . صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانومی😊 شب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت 😕 @~@~@~@~@~@ خواب دیدم شب اول قبرم بود دیدم 2 نفر یهو اومدن تو قبر با ترس گفتم شما نکیرو منکرین؟ . . . . . . . . . . گفتن : پََ نه پََ کامران هومنیم اومدیم بگیم تو خودت نمره ی بیستی 😂😂 @~@~@~@~@~@ کار درست رو خرس قطبی میکنه . . . . . . . . . که تو فصل هوای دو نفره، بی خیال میگیره میخوابه حسرت هیچیم نمیخوره @~@~@~@~@~@ یکی از بدبختیهای کچلها اینه که اگه توی جمع فقط اونا کراوات زده باشن باز هم وقتی میخوان بهش اشاره کنن میگن اون یارو! کچله حالا این تو سرشون بخوره اگه به شخص بغل دستیش کار داشته باشن میگن : اون یارو که بغل کچله نشسته عجب مکافاتی داریم ما کچلا @~@~@~@~@~@ تلویزیون داشت مسابقه پانتومیم نشون میداد هرچی حدس میزدم درست در نمیومد . . . . . . . . . .. آخر بابام گفت احمق، اخبار ناشنوایانه 😂😁 😐😂 @~@~@~@~@~@ یکی زنگ زده بهم . . . . . . منم داشتم رانندگی میکردم و اصلا حوصلشو نداشتم شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد 😐🙈😂😂 @~@~@~@~@~@ میگن مش کااظم در بستر بیماریه و حالش وخیمه . . . . . . . . .. بزرگوار از دنیا بره سه روز حرام عمومی اعلام میکنن 😐😂 @~@~@~@~@~@ حیف نون تو توالت میشینه میبینه مگسا هی دارن ویز ویز می کنن . . . . . . . . . . . اعصابش خورد میشه میگه: خفه شید دیگه، یکم صبر داشته باشین برای بابام که نمیرینم، واسه شماست دیگه 😁😂😂 @~@~@~@~@~@ وزنم 105 کیلوست تو پست نوشته بودم آنقدر ظریفم که با یک نگاه ســـرد میشکنم . . . . . . بابام کامنت گذاشته عزیزم شما با تبـــر نادرشاه افشار هم نمیشکنی برو با خیال راحت به زندگیت برس 😂 آبرو نذاشته واسم :/ @~@~@~@~@~@ فکرکن نصفه شب تنهای تنها تو خونه نشستی و.. همه جا هم تاریکه یهو صدای گوز میاد 💨😰 حالا میخندی یا میترسی؟؟ نخند درست جواب بده @~@~@~@~@~@ من هر وقت میخوابم جورابامو میذارم بالا سرم هم سوسک و حشره نزدیکم نمیاد . . . . . . . . .. هم سریع بیهوش میشم بهتر میخوابم 😂 @~@~@~@~@~@ بابام زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم هرجا که دل باشه و یار گفت تو دستشویی هستی؟ گفتم چطور ؟ گفت چون داری گوه میخوری 😯 @~@~@~@~@~@ بازگشت به زندگی فقط اونجایی که . . . . . . . معلم اشاره میکرد شما بیا پای تخته، میگفتی: آقا اجازه ما؟!؟ میگفت: تو نه، پشت سریت قشنگ یه دور میرفتیم تو کما و بر میگشتیم😂😂 @~@~@~@~@~@ تو همایش دختره پشت میکروفون گفت دفاع از حقوق حیوانات شجاعت میخواد . . . . . . . داد زدم "سوسک" نه تنها نصف سالن خالی شد اونکه پشت میکروفون بود هنوز پیدا نشده 😂 @~@~@~@~@~@ از خاطرات بد بچگیم این بود ک وقتی بابام پول همراش نبود به مغازه دار میگفت این بچه گِرو اینجا باشه الان پولو میارم . . . . . . . . . یه بار سه هفته گرو مونده بودم :/ @~@~@~@~@~@ بزار بهت خبر میدم چیست؟ . . . . . . . .. . یعنی نمیخام بیام ولی فعلا بهونه ای ندارم تا شب بهونه جور میکنم 😂 @~@~@~@~@~@ امروز بابام زنگ زده بود رادیو آوا قسمت ترانه های درخواستی! بعد از اینکه اهنگ مورد نظرش رو گفت ، آخرش گفت لطف کنید صداشم زیاد کنید 😐😂 @~@~@~@~@~@ اگه افسردهای، در گذشته زندگی میکنی اگه مضطربی، در آینده زندگی میکنی . . . . . . . . . . . . اما اگه هر دوتاشی، در ایران زندگی میکنی 😂 @~@~@~@~@~@ ولی بلخره یروز با خیال راحت پامو میذارم تو یکی از نمایشگاه ماشینای لاکچری بالای شهر😎 سرمو بالا میگیرم و با اعتماد به نفس میگم . . . . . . . . . . . آقا برای اینجا نظافتچی نمیخواین؟ 😊😁😂 @~@~@~@~@~@ منطق بابام ۳ حالت داره . . . . . . . . یا حق با اونه یا تو نمیفهمی حق با اونه یا انقدر میزنتت که کاملا بفهمی حق با اونه 😂 @~@~@~@~@~@ بابام هیچوقت کاری رو به صورت امری نمیگه. مثلا الان گفت . . . . . . . هروقت حوصلش رو داشتی با داداشت بخاری ها رو بیار پایین، الان 😑 @~@~@~@~@~@ مورد داشتیم دختره خواسته بطری نوشابه رو بزاره تو یخچال دیده جا نمیشه یه کم ازش خورده دوباره امتحان کرده . . . . . . . . میگن یخچاله سوخته از خنده 😂 @~@~@~@~@~@ ایرانی های یک شبانه روزشون رو چطور میگذرونن؟ داده های مرکز امار 13 ساعت میخوابن 3 ساعت کار میکنن 2 ساعت از رسانه ها استفاده میکنن دو دقیقه کار خیر میکنن یه عمر هم غُر میزنن که چرا وضع ما اینجوریه 😅 @~@~@~@~@~@ ﺩﻡ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﯾﻪ دبستان ﻫﺴﺖ یه ﻧﺎﻇﻢ ﺯﻥ ﻏﺮﻏﺮﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ جمشید ﻧﺪﻭ ...😡 جمشید ﻧﮑﻦ ...😡 جمشید ﯾﺎﺷﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﺰﻥ ...😡 جمشید ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﻬﺘﯽ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ ...😡 جمشید ....😡 ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﯾﻬﻮ ﻗﺎﻃﯽ ﮐﺮﺩ ﺳﺮﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ . . . . 😡جمشید ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ دهن مارو سرویس کردی ﯾﻪ ﺟﺎ ﺑﺘﻤﺮﮒ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺮه خر 😂 @~@~@~@~@~@ ماره میره تو حموم زنانه. زنها از ترس جیغ میکشن . . . . ماره می گه : خواهرا نترسین منم کبرا 😂😐 @~@~@~@~@~@ وقتی میخواد مهمون بیاد 😁👇 دخترا: وای الان مهمون میاد من برم آرایش کنم نگن زشته😕 . . . . . . . پسرا: اوه اوه الان یه گله آدم میریزه خونهمون برم توالت برینم یه وقت جلوشون نگوزم 😐😑😂😄 @~@~@~@~@~@ یه دیوونه میره دم خونه خسیسه میگه: من پسرخواهر خدا هستم یه کمکی بهم بکن 😎 . . . . . . . خسیسه میبردش مسجد 🕌 میگه: اینجا خونه دایيته هرچی میخوای ازش بگیر 😂𡛿 @~@~@~@~@~@ ﭘﺴﺮ ﺁﺩﻡ ﮐﻪ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻮﺩ ﭘﺴﺮ ﻧﻮﺣﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﻨﺸﺴﺖ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﻮﺑﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻘﯿﻪ ﺷﻮﻥ ﺷﺎﺭﻻﺗﺎﻥ یازده ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﯾﻮﺳﻔﻢ ﮐﻪ ﺣﺴﻮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍ، ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ . . . . . . . . . (ﺍﻧﺸﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﻘﺶ ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ) 😁😂 @~@~@~@~@~@ به مامانم میگم نمیدونم چرا احساس میکنم کسی تو خونه بهم احترام نمیذاره 😢 . . . . . . . میگه خفه شو خاک بر سرت کنن, این چه فکراییه میکنی احمق؟ 😯 خیلیم دوست داریم و احترام میذاریم بهت @~@~@~@~@~@ یه سری گفتم لعنت بر شیطون یهو شیطون ظاهر شدو گفت سر چی؟ نه بگو سر چی لعنت فرستادی؟ . . . . . . . کجای زندگی نکبتت رو من به هم زدم؟ همه ش رو خودت ریدی 😒 @~@~@~@~@~@ به سایت بانک پیام دادم چجور میشه بیشتر از 10میلیون در روز جابه جا کرد . . . . . . . . . . . جواب داد تو حسابت تا حالا بیشتر از 10 هزار تومن نبوده، گوه نخور 😑😂😂😂😂 @~@~@~@~@~@ چند پاسخ مناسب برای «چقدر چاق شدی» یادداشت کنید یک . شما رو نمیبینیم، اعصابم راحته چاق میشم _ مخصوص قطع رابطه دو . دلم خوشه، چاق میشم. تو چرا آنقدر شکسته شدی عزیزم؟ _ حرصدرآر تضمینی سه . اختیار دارید، نفرمایید. خیلی مونده به وزن شما برسم _ البته اول به وزن طرف نگاه کنید 😂👍 @~@~@~@~@~@ هروقت رو این صندلی های گردون میشینم، دوس دارم به هرکسی که وارد اتاقم شد بگم . . . . . . نه، بگو جلسه داره، ضمنا تمام قرارهای امروزم رو کنسل کن. خستهم 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ اگه مبحث های درسی رو به صورت جوک دربیاریم و واسه هم بفرستیم . . . . . . . . آخر ترم هممون قبولیم 😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** با تشکر از پغ پغی بابت جوکاش که برامون فرستاده
oOoOoOoOoOoO اينكه قهوه ام رو تلخ می خورم يعنی هيچ دليلی واسه خوشحالی الكی ندارم! واقعيت زندگی چيزی نيست كه بشه با قند و شكر شيرينش كرد وقتی كسی به زندگی آدم پا می ذاره، تنها مياد، اما وقت رفتن تو رو هم با خودش می بره امروز يه نفر رو ديدم كه بُرده بودنش اينو از قهوه ی تلخی كه سفارش داد فهميدم oOoOoOoOoOoO پویا جمشیدی
*~*~*~*~*~*~*~* میشه توی چشمام خیره بشی و پلک نزنی؟ مثل همیشه چال انداخت روی گونهاش و گفت: وای دیوونه، که چی؟ گفتم: میخوام نگاهت یادم نره. میخوام یادم بمونه که نگاهت با من مهربون بود چشماش رو دزدید، قبل از اینکه چیزی بگه ادامه دادم سالها پیش، خانوم بزرگ زن میانسال کوتاه قد و مهربونی بود که توی کوچهی ما زندگی میکرد. از وقتی چشم باز کردم اون رو توی زندگی خودم دیدم. تا وقتی به سن مدرسه نرسیده بودم و مادرم سرکار بود، من توی خونهی خانومبزرگ چرخ میزدم. وقتی هم که مدرسه رفتم، ناهار و عصرونهام با خانومبزرگ بود. به من میگفت عزیزجان و همیشه کیک خونگی درست میکرد و دمغروب، اول با یه لیوان شیر و کیک میومد بالای سر من و میگفت؛ بخور قوت بگیری عزیزجان، بعدش میرفت سراغ سجادهاش همیشه واسه سال پسرش شلهزرد خیرات میکرد یادمه یه بار بهش گفتم؛ چی میشه روی یه ظرف اسم من رو بنویسی؟ غضبناک نگاهم کرد و گفت: تو پیغمبری؟ امام معصومی؟ چی هستی بچه؟ توی همون عالم بچگی بهش گفتم: مگه من عزیز تو نیستم؟ از اون سال به بعد، یه کاسه شله زرد داشتم که اسم من رو روش مینوشت بندهی خدا سواد درست و حسابی نداشت، موقع دیکته گفتن، هرچی به ذهنش میرسید رو میگفت و من مینوشتم. بعضی از کلمات رو توی عمرم نشنیده بودم، وقتی هم جا میموندم و ازش میپرسیدم چی گفته، اون یادش نمیومد. تهش هم میگفت ببر خونه بده آقات نمره بهت بده خانومبزرگ صدای نخراشیدهای داشت و وقتی داد میزد ستون به لرزه میافتاد. توی نشونهگیری با دمپایی و جارو دستی استاد بود. اما به همون اندازه چشمای مهربونی داشت. وقتی غمگین بودم، وقتی زندگی باهام راه نمیومد، نگاه خانومبزرگ مثل آب روی آتیش بود. انگار خدا یه جفت چشم به این آدم داده بود که فقط بندههاش رو با نگاه آروم کنه ما هرچی بزرگتر میشدیم و قد میکشیدیم، خانومبزرگ پیر و پیرتر میشد. کمکم شنواییش رو از دست داد، وزن زیاد و پا درد باعث شده بود اسیر رختخواب بشه نمیدونم چی شد که یه روز فهمیدم خانومبزرگ دیگه حرف هم نمیتونه بزنه. سکوت آدمی که بخش مهمی از کودکی من رو شامل میشد دردآور بود. وقتی فراموشی گرفت حس کردم گذشتهام رو از دست دادم، اما با همهی این داستانها، چشماش مثل قبل بود. هنوز نگاهش مهربون بود، فقط کافی بود نگاهم کنه تا بَرَم گردونه به بچگی، به وقتی میگفت برو دستات رو بشور تا ناهارت رو بیارم. به روزهایی که تصور نمیکردم خانومبزرگ ممکنه پیر بشه. ممکنه نباشه وقتی بالای سرش رسیدم که دیر شده بود. براش شمع روشن کرده بودن و یکی از همسایهها داشت براش قرآن میخوند. رفتم کنار دستش نشستم، حالا روی سرش یه ملافهی سفید کشیده بودن سرم پایین بود، دلم میخواست ملافه رو بزنم کنار، بعد اون مثل قدیم دستم رو بگیره و با همون صدای نخراشیده داد بزنه؛ دست نزن بچه، بذار بخوابم بعد من از ترس توی چشماش خیره بشم، بعد اون با لبخند نگاهم کنه و بگه: ترسیدی؟ نترس عزیزجان، خودمم میخواستم پا شم *~*~*~*~*~*~*~* پویا جمشیدی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ گاهی وقتا معنیِ « هیچی » واقعا هیچی نیست تناقض یعنی جایی که یه کلمه، معنیش برعکس خودش باشه مثل وقتایی که یه نفر رو صدا میزنی و بعد از جوابش، آروم میگی « هیچی » کی میدونه توی این « هیچی »، چقدر « دوستت دارم » جا مونده؟ مهم نیست چقدر دور، چقدر نزدیک مهم اینه که یه نفر توی زندگیت باشه، که بتونی صداش كنی و بهش بگی هیچی دقیقا هیچی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پویا جمشیدی
*********◄►********* ساعتهاي زيادي، پشت پنجره ميشينم و آدما رو تماشا مي كنم آدمايي كه تند تند راه مي رن حتما يه جايي، كسي رو دارن كه منتظرشونه اونايي كه يه گوشه ايستادن، قطعا منتظر كسي هستن كه نفس نفس داره مياد اما آدمايي كه سرشون پايينه و آروم و تنها قدم مي زنن حتما دارن به كسي كه نيست فكر مي كنن بنظرم، لذتي كه در " انتظارِ محال " هست، در " وصال " نيست واسه همين ميگم؛ بعضي آدما رو بايد، يكبار ديد و يك عمر.. بهشون فكر كرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پویا جمشیدی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من بيشتر از اينكه صبور باشم حسودم به چی يا كی، خيلی مهم نيست، من به هر اتفاقی كه يه سمتش تو باشی و طرف ديگش خودم نباشم حسودم من ساعتای زيادی به عكسای تو خيره می شم و به آدمايی نگاه می كنم كه چقدر شبيه من نيستن به لبايی كه تو رو صدا می زنن، به گوشايی كه از تو می شنون به چشمايی كه تو رو می بينن و به اين فكر می كنم كه چقدر آرزو داشتم تا همه اونا من بودم آدما، مرگ مشخصی دارن كه حتما ازش بی خبرن، اما من مطمئنم از حسادت دق می كنم ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ پویا جمشیدی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم